عشقای مجازی

ساخت وبلاگ
اگه مادربزرگ بودم، از اون مادربزرگایی می بودم که دوست داشت تک تک مراسما رو کنار بچه ها و نوه نتیجه هاش پاس بداره!(: نه مادربزرگم، نه مادربزرگ پدربزرگ دارم. بزرگای فامیل مثه شمع میمونن که بقیه رو مثه پروانه دور خودشون جمع می کنن. مراسمایی مثه یلدا برای اونایی که بزرگای فامیلشون از دنیا رفتن کمرنگ تره ولی من دوست دارم همه ی جشنا رو شاد و پررنگ بگیرم. به مدیر گفته بودم جشن یلدا منم باید باشم. قرار شد یکشنبه هفته بعد جشن بگیرن. امروز صبح که داشتیم می رفتیم سمت مدرسه به این نتیجه رسیدیم یکشنبه دیر میشه و قشنگیش از بین می ره. از طرفی قرار بود من و یکی دیگه از همکارا قبل از یکشنبه بریم بازار وسایلو بگیریم. قبل از یلدا هم فقط امروز من این مدرسه بودم. با رایزنی هایی که انجام شد تصمیم گرفتیم زنگ دوم بریم بازار وسایلو بگیریم سریع برگردیم. زنگ دوم سه تایی گازشو گرفتیم رفتیم سمت میدون بار که یه مقدار بیرون از شهره! قرار بود موز و هندونه بگیریم ولی گفتم به جای موز خرمالو بگیریم که میوه پاییزه. سه تا هندونه و چهارتا جعبه خرمالوی اعلا گرفتیم به عبارتی 100 تومن. فک کن سه نفر که خرید کردن بلد نیستن برن میوه بخرن! اول فک کردیم هر جعبه خرمالو 6 تومنه! گفتیم چه مفت!! 4 تا جعبه خریدیم. گفت قابلتونو نداره 60 تومن! همچین هاج و واج نگاش می کردیم، گفت خانم معلم اصن می خواین خودم براتون حساب می کنم!  یه عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 195 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 3:14

یک: فک کنم دبیرستان می رفتم که جوکای تبدیل کلمه " پیتزا" به " کش لقمه" با sms که بعدا به "پیامک" تغییر نام داد رد و بدل می شد. اونموقع می گفتیم و می خندیدیم. همونموقع ها که می گفتن به جای کروات بگید دراز آویز زینتی و ما می گفتیم کدوم ابلهی میاد بگه من دراز آویز زینتی زدم فکرشم نمی کردم یه روز زنگ درس علوم به لکنت بیفتم از بس که بخوام به جای واژه " گامت" واژه جدید و جایگزین " کامه" رو بکار ببرم در حدی که آخر سر به بچه ها بگم من تسلیم، هرجا گفتم گامت منظورم کامه ست، شما هم سر امتحان بنویسید کامه! دیگه نگم براتون که " زامه" اسم انتخابی فرهنگستان برای اسپرمه!! دو : اولین بار که می خواستم فصل تولید مثلو درس بدم کلی استرس داشتم که نکنه بچه ها سوالای ناجور بپرسن و من نتونم پاسخگو باشم. هنوز پستای اون روزا اینجا ثبته که چقد شبا تو مجمع بابتش جلسه می ذاشتیم و تا نصف شب چرت و پرت می گفتیم و دنبال جواب مناسب برای سوالای احتمالی می گشتیم! وقتی اولین بار درسو شروع کردم و دیدم بعللله بچه ها از من واردترن و من می تونم سوالای احتمالیمو پیششون برطرف کنم خیالم راحت شد!! سه: امروزم درس تولید مثل داشتیم. ایشون جنین هستن در رحم مادر! سلام کن به بچه ها(: به دنیا نیومده ببینه چه دارالمکافاتیه! همینه خندونه(: چهار. سوالایی که بچه ها سر این درس می پرسن عموما جالب و خنده داره. اگه بهشون رو بدی یهو کلاسو به عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

این منم! با از این دستمال گردنا(: قبل از انقلاب اونایی که تو گروه هایی بودن که دستمال گردنای این مدلی داشتن در واقع عضو گروه پیشاهنگی بودن گویا. الان بهش می گن گروه پیشتازان. تو جایگزین کردن اسم استادیم دیگه! دیروز مدیر پیام داد فردا یه اردوی یه روزه تربیت مربی پیشتازانه. گفت یه سری مزایا داره که بهتره شرکت کنید. اینا ماییم! کسایی که به هزار امید نداشته تو جلسات مختلف شرکت می کنیم که شاید فرجی حاصل شه. به قول معلمای دیگه یه گروه معلم جوان و طفلکی که با چایی مست می کنن و کل تشکیلاتو بهم می ریزن(: به قدری مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم که معلم یکی از مدارس بهم گفت باورت میشه تاحالا شاگردی به شیطونیی تو نداشتم!!؟ گفتم من معلم علومم. اینجوری منو نبین. تو کلاس خیلی جدی ام.  گفت عاشقت شدم اصن((: تو عکس بالا هم به جای عقل، عشق از سرم پریده!!  این شاممون بود. به اندازه ای بد که زبان از بیانش قاصره!به همکارا می گم سعی کنید همون آموزش و پرورش بمونید، فک کنم سازمان دانش آموزی وضعش از آموزش و پرورش خراب تره!! یکی دیگه از همکارا می گفت فک کنید زلزله اومده ما الان زلزله زده ایم(: نگم سر شام از بس خندیدیم و بقیه گروه ها رو خندوندیم که اشکمون در اومد! می گفتن فکر کنیم تو چایی شما چیزی ریخته بودن که اینطوری شنگول می زنید! نمی دونن چند ماهه حقوق نگرفتیم تازه|: اردو تا ساعت 4 فردا ادامه داره. می عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

ساعت 7 صبح دوباره برگشتیم به محل اردو. گروه هایی که از شهرستان های دیگه اومده بودن شب تو خوابگاه مونده بودن و صبح ساعت 5 به سمت یکی از امامزاده های نزدیک اردوگاه پیاده روی کرده بودن. وقتی ما رسیدیم تازه از امامزاده برگشته بودن. اوایل کلاس که هنوز خواب بودیم. کم کم که بیدار شدیم شروع کردیم به آتیش سوزوندن، یه طوری که گروه ما یا به اصطلاح جوخمون تابلو شده بود. منو که غریبه و آشنا به اسم می شناختن. یکی از کلاسا در مورد جهت یابی تو شب و روز و مخابره خبر با پرچم بود. من این کلاسو دوست داشتم، چون کاربردی تر بود. مدرسش یه آقای جوون بود. برای مخابره ی یه کلمه یه داوطلب خواست. من داوطلب شدم. از اونجا به بعد شنگولای جوخه گیر دادن که این از تو خوشش اومده و زیادی هواتو داره، انگار نه انگار که خودم ختم مسخره بازی در اوردنم!! فک کردن خیاط به این سادگیا تو کوزه میفته. یکی از قسمتای برنامه نماز جماعت ظهر بود. بین نماز جماعت یه سری سوال پرسیدن و به چند نفر جایزه دادن. گفتن نداره که من و یکی از همکارا ملقب به عجقولی دو تا از سوالا رو جواب دادیم و دو تا کتاب گرفتیم. کتاب عجقولی از شانس من مربوط به فیزیک بود و با من که کتابم در مورد شناخت خدا بود عوض کرد!اینم سندش: اینم سند همکاری یکی از بچه های مجری با ماست!  دستشو آورده که سر آستینش دیده بشه که مشخص شه ما کجاییم(: همه رو به رقص در آورده بودیم!! عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

یک. متن عکسی که تو استوری گذاشته: " زندگی عجیب است، غیر قابل تصور و پیش بینی. لحظاتی در زندگی ما وجود دارد که نمیگذرد، انگار که زمان راکد شده، انگار که عقربه های ساعت تسلیم ‌جاذبه زمین شده اند! آدمیست دیگر، گاهی کم می آورد، گاهی ظرفیت ندارد و گاهی خسته است.. خدا آنروز را نیاورد که هم ظرفیت نداری هم کم آورده ای و هم خسته ای.. آنگاه که ثانیه سال میشود و ساعت قرن! آنگاه که مستاصل میشوی، آنگاه که سکون ثانیه ها کلافه ات میکند.. میگویند «به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت لحظه غم نیز میگذرد» اما نمیگذرد، شبهایی در زندگی ما هست که چند روز طول میکشد و ما چه شبهایی داشته ایم که روزها طول کشیده اند...! دو. صبح تو گروه پیام دادن فلانی دیشب خاله شد. سر کلاس بودم خودش بهم زنگ زد ولی زود قطع کرد. همونموقع خودم بهش زنگ زدم، چند دقیقه طول کشید مریم گوشیو برداشت! گفتم گوشی فلانی دست تو چکار می کنه!؟ با یه صدای به شدت غمگین گفت دستش بند بود. گفتم چرا صدات اینجوریه!؟ گفت هیچی سرمون شلوغه بعدا زنگ بزن. استرس گرفتم. یه ساعت پیش تو گروه بهش تبریک گفته بودم ولی جواب نداده بود. زنگ زدم به مریم. گفتم بگو چی شده، چرا صدات اینجوریه!؟ گفت صدام جور خاصی نیست، خسته ام. سرمون شلوغه. نیم ساعت بعد پیام داد، داغونیم! بچه خواهر فلانی یه کم از نظر جسمی مشکل داره. از صبح من و او نشستیم گریه می کنیم. انگار پارچ آب یخ خا عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

یک. یکی از همکارای مدرسه وقتی می خواد صحبت کنه حتما باید دستتو بگیره، بعد چون به من علاقه خاصی داره(!) کنارم که راه می ره دستشو میندازه دور کمرم. بارها بهش گفتم چندشم میشه اینقد بهم نزدیک میشی ولی ترکش نمیشه. دو. یه بار داشتم از نحوه آشنایی هام می گفتم، گفتم من به تک تک رفتارها و برخوردهای طرف مقابلم توجه می کنم. از آشنایی های چتی و مجازی خوشم نمیاد چون حتما باید حضوری عکس العملای طرف مقابلمو ببینم. برای تاکید بر اندازه جزئی نگریم گفتم حتی نحوه در آوردن کت طرف واسم مهمه((: اینو که می گفتم همکار مذکور خندید گفت ینی چی!؟ حالا چه فرقی می کنه؟ مثلا از این که کتشو چطوری در میاره چی دستگیرت میشه!؟ بعدش که خودم به حرفامون بیشتر فکر کردم با خودم گفتم خب واقعا چرا یه همچین چیزایی ناخودآگاه توجهمو جلب می کنه و برام مهمه؟! سه. بارها گفتم و حتی اینجا چند بار به شوخی و جدی نوشتم آدم " زود حوصله سر برویی" هستم! و اینکه ممنون میشم کسی آخر حرفشو اول بهم بگه. چهار. چند سال پیش دکتر فرهنگ اومده بود کویر. یه همایش چند جلسه ای در مورد ازدواج موفق گذاشته بود. از آسمون بلیط یه جلسه ش برامون رسید. من و سمانه رفتیم. یادمه تو اون جلسه در مورد تفاوت رفتاری افراد و لمسی، دیداری و شنیداری بودنشون صحبت کرد. دیروز ناخودآگاه به همکار مذکور گفتم تو لمسی ای! بعد تو نت سرچ کردم و ویژگی های افراد دیداری، شنیداری عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

بین همه ی کانالای جالب و بی خودی که تو تلگرام عضوم یه کانالو ویژه دوست دارم: delshodeegan@  منبع موسیقی های بی کلام و آرامش بخشه.  من از اون مدل ادمام که دلم می خواد همیشه صدای موسیقی پخش باشه، حتی اگه گوش ندم و حواسم بهش نباشه. خیلی وقتا آهنگایی رو که پلی می کنم پشت سر هم می خونن و داد بقیه رو در میارن!! آهنگهای این کانال واسه امثال من که حتی اگه اجازه داشته باشن زنگ تفریحا تو مدرسه هم آهنگ می ذارن خیلی خوبه(; اگه خوابمون نبره البته! عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

یک. امروز موقع برگشتن از مدرسه چرخ ماشین افتاد تو یکی از خندقای وسط جاده!! هیچی دیگه لاستیک که پنچر شد هیچ، رینگشم کج شد! مجبور شدیم بزنیم کنار، زنگ بزنیم بیان دنبالمون. کنار جاده منتظر ایستاده بودیم گفتم: اوا یادمون رفت عکس بگیریم(: ما و ماشین پنچر و جاده یهویی(: × مقنعه قهوه ایه مدیر هستن، اینچنین پایه! دو. به عنوان یه مجرد معتقدم تاهل هیچ لطفی نداشته باشه حداقل اینکه نباید به همه جواب پس بدی که قصد ازدواج داری یا نه و توضیح بدی که ملاکات چیه یک هیچ از مجردا جلویی! امروز بعد از سه سال کاشف به عمل اومد مدیر یه برادر جوون مجرد داره که قصد مزدوج شدن کرده! صبح الطلوع می گه من مزه دهن تو رو فهمیدم، تو یه آدم پولدار می خوای. بعد معاون ادامه می ده ولی ببین پول که همه چی نیست، خیلیا از کم شروع کردن بعدا پولدار شدن! بیا به برادر مدیر فکر کن |||: من، آدم پولدار، شیب، بام!!؟؟ به قول مردهزار چهره:  " من اشتباهی ام! من از اولشم اشتباهی بودم" )): سه. می گم جشن شب یلدا رو یه روزی بگیرین که منم باشم. از طرفی معاون گفت سه شنبه تولدشه. گفتم واقعا نمی خوای تولد بگیری!؟ و من وقتی قراره خودمو یه جا مهمون کنم ول کن ماجرا نیستم تا به هدفم برسم. سه شنبه به صرف کیک و شربت، شام و بزن و بکوب دعوت شدیم خونشون. از ساعت 4 تا هر وقت خسته شدیم(: حالا برم پول جمع کنم براش کادو بخریم! گقته کادو نیاوردین نیای عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 229 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

خب یه اهنگ و سفر به عالم خیال و بی خیالی..

گونه_ امیرعباس گلاب

تو زندگیم به جز تو خیلی فرصتا بود/ که بی تفاوت از کنارشون گذشتم
نه اینکه منتی سر تو باشه اما/ برای پیدا کردنت دنیارو گشتم

× شب خوش. 

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 348 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

امشب، مراسم پیشواز شب یلدا و تجلیل از خواهر ^__^ در دانشگاه!  باهم پچ پچ می کنیم. از خوابگاه می گه و مشکلاتش. می گه تو اتاق یکی سرماییه، یکی گرمایی. یکی پنجره رو باز می کنه، اون یکی میبنده. این شوفاژو زیاد می کنه، اون کم می کنه. گرفتار شدیم. طبع هاشون به هم نمی خوره. هرکدوم دنبال شبیه خودشون می گردن که ترم بعد اتاقشونو عوض کنن! می گم طبع تو چیه!؟ می گه نمی دونم ولی من از بقیه سازگارترم. می گم وایسا طبعتو مشخص کنم.  تو نت سرچ می کنم : " تشخیص آنلاین مزاج" سوالاشو ازش می پرسم جواب می ده؛ طبعش بلغمه، سرد و تر! ویژگی هاشو می خونم، خود خودشه.  من چیزی بین دموی و صفرایی ام! دقیقا برعکس او. من و او هیچ وقت شبیه همدیگه نبودیم. از هیچ نظر، حتی مزاجمون! او صبور و با پشتکاره. من عجول و باهوش. پدرم می گه اگه تو پشتکار او رو داشتی یا او هوش تو رو غوغا می کردین. بش می گم از حرف آدمی که پشتکار داره باید ترسید نه اونی که فقط هوش داره. اونی که پشتکار داره حرفش حرفه. تا آخرش می ره ولی به قول مادرم من قدر فرصتامو نمی دونم چون یه اپسیلون پشتکار ندارم. او می تونه سالها تو خونه بمونه و از خونه بیرون نیاد بدون اینکه خم به ابرو بیاره. من غروب که میشه دلم می خواد بزنم تو خیابون.  او ساکت و کم حرفه، من شلوغ و پر حرف. ممکنه ساعت ها باهاش تو یه اتاق باشی ولی دو کلمه حرفم بینتون رد و بدل نشه. من به شدت برونگر عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 210 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10

یکی از غلط اندازای زندگیم اینه که لوس و به اصطلاح بچه ننه ام! اطرافیان مخصوصا همکارا اینقد اینو بهم القا می کنن احساس می کنم بقیه کسایی که تو شرایط منن دارن زیر بار مشکلات زندگی هلاک میشن ولی من لای پر قو در حال پیر شدنم!اعتراف می کنم من از اون دسته آدمام که تا تو موقعیت قرار نگیرم اعتماد به نفس لازم رو ندارم. فکر می کنم نمی تونم یا شدنی نیست. ولی وقتی در شرایط قرار می گیرم با یه بعد دیگه از شخصیتم با مسائل مواجه می شم. بعدی کمی قوی تر با اعتماد به نفس بیشتر. الان این شرایط منه. نمی تونم بگم اگه جای فلانی بودم چطوری با شرایط کنار میومدم یا اگه در شرایط فلانی قرار داشتم واکنشم چی بود. شاید واکنشی خیلی بدتر و شاید واکنشی خیلی خیلی بهتر از خودم نشون می دادم. ولی وقتی الان دارم با کفشای خودم مسیر زندگیمو طی می کنم، خودمو با همین شرایط تطبیق می دم. متناسب با همین شرایط تصمیم می گیرم و با توجه به موقعیت موجود عکس العمل نشون می دم.اواخر دوران دانش آموزیم و دوران دانشجوییم مادرم هنوز شاغل بود. اون زمان که همسنام دست به سیاه و سفید نمی زدن خیلی وقتا من غذا درست می کردم و کدبانوی خونه میشدم. حالا که چند صباحیه مادرم خانه دار شده، من شدم سوسول و بچه ننه که فقط دنبال خوش گذرونیه|: داشتم فکر می کردم نکنه با این وضع واقعا نتونم نقش یه زن کدبانو و قوی رو کنار نقشای دیگه زندگیم داشته باشم.  ولی ام عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 7:31

یک. امروز مادر خانواده در سفر بودن. ینی از دیروز رفته بودن. صبح مثه روزای یکشنبه که همیشه دیر می رسم به ایستگاه و با عجله آماده میشم و بدو بدو می رم که مدیر توبیخم نکنه، با عجله حاضر شدم که برم. دم در بابام از سر سفره صدام زد که فائزه بیا لقمتو ببر. رفتم دیدم اینو داد دستم!! می گم این چیه!؟ می گه لقمه! می گم بیشتر شبیه اعضا و جوارحشه ها!! |: می گه خودت باید سرهمش کنی خب ^___^ تازه آخرم دیر رسیدم به ایستگاه. مدیر می گه فااائزه چرا باز دیر کردی!؟ لقممو نشونش دادم می گم مامانم ما رو سپرده دست بابام ((: اینقد هر بار واسه خواب موندنا و دیر رفتنام بهونه آوردم دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه خب/: بچه ننه هم خودتونید |: دو. دندون سمانه از وسط شکسته بود. هفته پیش من و او و مریم رفتیم دندون پزشکی نوبت بگیریم برای ویزیت. سمانه گفت کار دندونش فوریه. من و مریمم گفتیم می خوایم جرمگیری کنیم. گفت باهاتون تماس می گیرم. دیروز به من زنگ زد گفت ساعت 6 بیا. به سمانه ساعت 8. به مریمم زنگ نزد! سمانه می گفت خوبه گفتم کار من فوریه! من رفتم گفت فردا ساعت 8 بیا. به سمانه گفته یه ماه دیگه!! امروز که می خواستم برم گفت منم باهات میام قشقرق به پا می کنم ببینم کار تو واجب تره یا من!؟ البته واقعیت اینه که قرار بود قبلش بریم بیرون. خودم بهش گفتم بعدش همرام بیا. سه. رفتیم بیرون می گم بریم یه چیزی بخوریم. می گه مگه نمی خو عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 259 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 7:31

اول. ما معمولیا وقتی گذرمون به دندون پزشکی میفته بعدش تصمیم می گیریم یه مدت از خونه بیرون نریم! نه اینکه نخوایم بریما، نمی تونیم بریم اصن! مریم بهش می گه موقعیت بی چادری بی بی! پولمون ناگهان ته می کشه!  پیرو جرم گیری دیروز، مجبور به خریدن یه خمیر دندون و ژل دندون شدم به مبلغ 60 تومن! |:   دو. ما معمولیا هر وقت گذرمون به دندون پزشکی میفته تصمیم می گیریم بشینیم دوباره درس بخونیم دندون پزشک شیم! چند ماه پیش که باید با دندون پزشک قبلی تسفیه حساب می کردم تصمیمم خیلی جدی شد. به سمانه گفتم بیا بزنیم تو کار دندون.  گفت من دندون پزشک شم نذر می کنم پنج شنبه ها مریضا رو رایگان درمان کنم. دیدیم با این نذرا همون پول دندون پزشکو بدیم به صرفه تره، لذا منصرف شدیم!(: سه. دایرکت برگزیده برای استوری دیشب هم می رسه به این دایرکت: آمین^__^ عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : دندونام, نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 214 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 7:31

دختر کویر باشی و یک شب در آغوشش نخفته باشی!!؟ روا نیست! خاله کوچیکه زنگ زد گفت آخر هفته میای بریم " کویر مصر" !؟ گفتم دوست دارم بیام ولی تازه مشهد بودم، پولامو اونجا خرج کردم. گفت ینی چه!؟ تو باید ترجیح بدی یه پاسپورت پر از مهر داشته باشی تا یه حساب پر پول!!! گفتم منم اینو ترجیح می دم ولی فعلا نه اینو دارم نه اونو(: گفت پاشو بیا 200 تومن پولی نیست|: از طرف دیگه پنج شنبه پازل بند اینجا کنسرت گذاشتن. مریم و سمانه اینا همه بلیط گرفتن. مریم گفت تو هم بیا! داشتم سبک سنگین می کردم ببینم 50 تومن ارزششو  داره که بلیط تموم شد. دو دوتا چهارتا کردم دیدم اونا که میرن کنسرت من بشینم خونه منصفانه نیست! خلاصه گفتم ویزای کویر مصرو برام ردیف کنن!  با پسرخاله ها و دو تا از خاله ها و دوستاشون ان شاالله داریم با تور دو روزه می ریم دل کویر.. میلیتاری طور! اگه عقربی چیزی نیشم نزنه بازم ازش می نویسم و عکس می ذارم.. ببینیم کویر کویر که می گن کجاست(; × قرار بود حرکت ساعت 11 و نیم باشه. امین الان زنگ زد گفت شده ساعت 12 و ربع نیمه شب! گویا ماشین خراب شده!!! نصف شب وسط بیابون نمونیم صلوات! عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 214 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 23:38

اهل یه شهر کویری که باشی چشمت از خاطره ریگ پره.. دنبال جایی می گردی که رنگ سبزش رنگ خاکو تو خودش حل کنه.. بین گزینه های سفر اولویت همیشه برات با جاییه که آب و هواش به خشکی و تندی کویر نباشه.. دامنش سبز باشه.. بارون داشته باشه..خلاصه هرجا که رنگ و بوی کویر رو نداشته باشه.. ولی کافیه کویر دستتو بگیره و از شهر بیاره تو آغوشش خودش.. شک نکن که عاشقش میشی.. عاشق سادگیش.. زیباییش.. ستاره بارونش.. زدیم به دل کویر.. از جاده جندق_معلمان. جاده ای که از دل خشک کویر می گذره. کویری که تا فرسنگها اثری از هیچ پوشش گیاهی ای در اون به چشم نمی خوره. مقصد کویر مصر بود؛ جایی در جندق در اصفهان. شب ساعت 12 و نیم حرکت کردیم، صبح ساعت 7 و نیم رسیدیم به اقامتگامون که از کویر مصر یه کم فاصله داشت. اقامتگامون در واقع یه خونه مرمت شده تو یه روستای خالی از سکنه بود. جایی که قسمت هایی از فیلم " خیلی دور، خیلی نزدیک" اونجا فیلم برداری شده بود. صبحانه و شام روز اول شام و ناهار منو باز بود. من و امین دو تا غذای مختلف سفارش می دادیم و با هم نصف می کردیم. ولی اصولا از هردو نوع غذا زیاد میومد و به هرکی غذای بیشتری می خواست می دادن.چایی آویشن و زعفرون، شلغم و سیب زمینی آتیشی هم به راه بود. روز اول بعد از صبحونه رفتیم سمت مصر. راهنما می گفت کویر واقعی درواقع اون قسمتیه که هیچ پوشش گیاهی ای نداره. کویر مصر هم ب عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 320 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 23:38

بعضی وقتا شرایط به قدری بد و ناامیدکننده میشه که جا داره یه دور بمیری و دوباره به دنیا بیای شاید بعضی چیزا عوض شده باشه. 

+یه عصر پاییزی که تو تقویم یه روز شاد ثبت شده ولی خیلی گرفته و غمگینه..

فصل زرد_علی زندوکیلی

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : آرزوهایم, نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 242 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 23:38

تظاهر می‌کنم که ترسیده‌ام تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسیده‌ام تظاهر می‌کنم که پیر ،  که خسته، که بی‌حواسپَرت می‌روم که عده‌ای خیال کنند امید ماندنم در سر نیست یا لااقل علاقه به رفتنم را حرفی ،  چیزی ، چراغی دستم به قلم نمی‌رود کلماتم کناره گرفته‌اند و سکوت سایه‌اش سنگین استو خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من استاز اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم از خیانتِ همهمه به خاموشی از دیو و از شنیدن، از دیوار برای من دوست داشتن آخرین دلیلِ دانایی‌ست اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست چقدر نباید کسی بفهمد دل و دستِ این خسته‌ی خراب از خوابِ زندگی می‌لرزد باید تظاهر کنم حالم خوب عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 265 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 3:57

جاهای دیگه رو نمی دونم ولی اینجا یهو از تابستون پریدیم به زمستون. پاییز این وسط چی شد نمی دونم. ویژگی شهرای کویری خشک بودن هواشونه. یا گرم و خشکن یا سرد و خشک. این خشک بودن باعث میشه سرما و گرما محسوس تر باشه یه جوری که تا مغز استخون آدم نفوذ کنه.  امروز صبح اونقد هوا سرد بود که در خودم نمی دیدم از زیر پتو بیام بیرون. به سختی جان کندن از پتو دل کندم، شال و کلاه کردم رفتم مدرسه. این روزا می تونم اسم سرخپوستی " چسبیده به شوفاژ" رو برای خودم انتخاب کنم! چقدم جدی! سرکلاس منتظر بودم بچه ها درسو بخونن تا ازشون بپرسم. گفتم یه عکس از شرایط بگیرم ولی اگه می خندیدم بچه ها می گفتن خل شده! همین شد که جدی شد! گوشیمم استتار طور رو کتابم بود. امروز صبح مدیر گفت باید بریم تست قندخون، فشار خون و قد و وزن م عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 215 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 3:57

سقف دهنم از داغی هات چاکلت پریشب هنوز می سوزه. یه هات چاکلت که اگه تو کویر بود عمرا نمی خوردمش ولی کنار رستوران بین راهی پریشب وقتی راننده اتوبوس همه رو موقع شام ساعت 12 نصف شب از ماشین بیرون کرد تو اون هوای سرررد خیلی چسبید. هفته ی پیش بود فک کنم. ت عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 180 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 6:20

خب بزار یه کم ازش بگم. فکر نمی کنم زیاد ازم خوشش بیاد. چند بار بهم گفته خیلی عجولم. زیاد حرصشو در آوردم. یه بار بهم گفت قدرت درکتو ببر بالاتر. چند دفعه هم بهم تذکر داده ادب چی ایجاب می کنه. چند بار قشنگ دعوا کردیم. اعتراف می کنم فکر می کردم رمانتیک عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 229 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 6:20